.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
آن روز که "اسماعیل" خبرنگار شد
علیرضا سعیدی کیاسری
آن روز که "اسماعیل" خبرنگار شد

قلم را در دستم می گیرم و می خواهم دلنامه ای در سوگ از دست دادن جوان هنرمندی بنویسم که ناگهان از میان ما رفت و روزگار اردیبهشتی ما پاییزی شد.اما هر چه می کوشم ذهن یاری ام نمی کند
پارسال اوائل خردادماه بود که در اوج ناباوری با بغضی شکسته در گلو خبر درگذشت زنده یاد علیرضا شجاعی را برای سایتهای خبری استان ارسال کردم.هنرمندی که خاطرات خوب با او بودن در عرصه تئاتر هرگز از خاطرمان پاک نخواهد شد.
اما بی گمان تصور اینکه پیش از سالگرد فراق علیرضای عزیز بخواهم دوباره با چشمانی اشکریز در سوگ هنرمند عزیزی دیگر بنویسم بسیار برایم سخت و دشوار است. خبر درگذشت ناگهانی جوان هنرمند "محمد اسماعیل کلامی" آنچنان برایم غیر قابل باور است که خاطر پریشان می شود و واژگان از دامنه ذهن گریزان.
از این رو در این مجال اندک قصد ندارم قطعه ای ادبی در غم از دست دادن محمد اسماعیل عزیز بنویسم و بیشتر می خواهم از آنچه که از اولین دیدارم با او به یاد دارم بگویم.
آن مقدار که ذهنم یاری می کند چندین سال قبل اولین بار زنده یاد محمد اسماعیل کلامی را در مجتمع فرهنگی و هنری ارشاد ساری دیدم که بازوان پدر-استاد حسین کلامی- را گرفته بود و او را برای تماشای نمایش همراهی می کرد. اما نخستین مرتبه که با او بصورت جدی برخورد داشتم خارج از فضای تئاتر و در یک همایش ملی بود که جهت پوشش خبری برای روزنامه جام جم آنجا حاضر شده بود.
لحظات آغاز برنامه در ردیف انتهایی سالن همایش مشغول مصاحبه با یکی از مدیران استان بودم که محمد اسماعیل هیجان زده وارد سالن شد و وقتی من را دید به طرفم آمد با اشاره دست اجازه گرفت تا کنارمان بنشیند.وقتی کار گفتگوی من با آن مسئول به پایان رسید، محمد اسماعیل از جایش برخاست و ضمن سلام و احوالپرسی با لبخند خودش را معرفی کرد.من هم به شوخی گفتم: "فرزند استاد کلامی که نیاز به معرفی نداره، چون من برای فرزند ارزشمند یه پدرهنرمند احترام بسیاری قائلم ".
اندکی از گفتگو میان ما نگذشته بود که به محمد اسماعیل گفتم: "مگه بجز تئاتر به فعالیت مطبوعاتی و خبرنگاری هم مشغولی؟" او بلافاصله گفت: "به کار خبری اشتیاق فراوونی دارم، از روی همین علاقه دوره آموزشی خبرنگاری رو توی باشگاه خبرنگاران مرکز مازندران گذروندم و به تازگی با سرپرستی روزنامه جام جم در مازندران همکاری خودم رو شروع کردم".
سپس با سادگی و صداقتی که در کلامش احساس می شد ادامه داد: "امروز اولین مرتبه است که بعنوان خبرنگار از طرف روزنامه برای تهیه خبر توی یه همایش رسمی و ملی اومدم و خیلی استرس دارم".
دستش را در دستم فشردم و گفتم: "همه مون برای اولبن بار کارمون از جایی شروع شد اما با تلاش و پشتکار کم کم تجربیات خودمون رو زیاد کردیم".
با شنیدن حرفهایم محمد اسماعیل انگار که قوت قلبی گرفته باشد، شروع به تهیه گزارش از همایش نمود. من نیز هر چند لحظه یکبار آنچه را که احساس می شد نیاز است او در کارش لحاظ کند به او یادآوری می کردم.
طبق سنت دیرینه همایش های ایرانی، اندکی از آغاز برنامه نگذشته بود که مهمانان برای صرف نوشیدنی به کافی شاپ جنب سالن همایش دعوت شدند.محمد اسماعیل از من پرسید: "آیا ما هم می تونیم بریم از نوشیدنی های کافی شاپ استفاده کنیم؟" برخاستم به شانه اش زدم و گفتم:" موجب افتخار مدیرانه که با اهالی رسانه روی یه میز بشینن و نوشیدنی بنوشن"
حیرت را در نگاه متعجب محمد اسماعیل دیدم که چنین حرفی را از من شنید.
هنگامی که در کافی شاپ با یکی از اعضای شورای شهر و مسئول استانی دیگر روی یک میز نشستیم، خیلی آرام زیر گوش محمد اسماعیل گفتم: "ببین از ذوق و شوق هم نشینی با ما چشماشون چه برقی می زنه"
او هم نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و همین امر سبب شد تا میز تکانی خورد و لیوان یکبار مصرف نسکافه ریخت روی لباس و....
الغرض دوباره حضور در سالن همایش و سخن فرسایی مدیران تا اینکه ساعتی بعد زنگ ناهار به صدا در آمد.وقتی با محمد اسماعیل پا در رستورانی که اتفاقا آن هم در جوار سالن همایش بود گذاشتیم و میز غذا را مشاهده کردیم مغزمان سوت کشید.رنگین کمان دل انگیز غذا و نوشیدنی -از پیش غذا تا خود غذا و پس از غذا- در آسمان سفره میز ناهارخوری چشم اندازی زیبا را بوجود آورده بود که هوش از سر قریب به اتفاق شرکت کنندگان در همایش برد و بجای مباحث علمی و کاربردی در راستای این نشست ملّی، از رنگ و فرم و طعم و مزه غذا سخن می گفتند.
باز دیدم محمداسماعیل برای انتخاب میز ناهار ساز تردید را کوک کرد.دستش را کشیدم و گفتم: " روی صندلی اولین میزی که دیدیم خالیه میشینیم".دوباره او با شک گفت: " ممکنه این میز مخصوص مدیران و مسئولان باشه".
محمداسماعیل وقتی دید من رفتم یکی از میزها را انتخاب کردم آمد کنارم نشست و با هم آستین همت را بالا زدیم شروع کردیم به نوش جان کردن ناهار...
من طبق معمول بخاطر درد قدیمی معده خیلی زود دست ازغذا کشیدم.اما به محمداسماعیل اشاره کردم بدون هیچ دغدغه وعجله ای تا پایان غذایش را بخورد. او هم بدون معطلی گفت:" از اونجایی که نمی خوام این همه زحمت مسئولین و دست اندرکارای برگزاری همایش برای تهیه غذا ذره ای هدر بره، تموم تلاش خودم رو به کار می گیرم تا حتی یه دونه برنج هم توی بشقابم باقی نمونه.چون برای خرید مواد اولیه ، تدارکات و پخت این غذاهای رنگارنگ از سرمایه های ملی هزینه شده و نباید به همین سادگی اون رو هدر داد".
از این نوع نگاه طنز و خردمندانه محمداسماعیل پیرامون اسراف گرایی در رفتار مسئولان خنده ام و گرفت و به او گفتم:" تو از جمله خبرنگارانی هستی که با این روحیه می تونی نگاه تیزبینی به مسائل جامعه مون داشته باشی".
تا می خواستم حرفم را ادامه بدهم محمد اسماعیل گفت: "این حرفام شبیه حرفای بعضی از مسئولین جوّگیره که از روی شکم سیری چیزی میگن، اما هرگز انجام شدنی نیست و صد البته می دونم خوردن بیش از اندازه کارم رو به دوا و دکتر می کشونه"...
از آن روز ماهها گذشت و تقدیر این چنین شد که بامداد چهارشنبه ششم اردیبهشت 1391 پرنده جان محمد اسماعیل به دوا و دکتر نیازی پیدا نکرد و در یک چشم به زدن آرام و سبکبال به آسمانها پر کشید...روحش شاد و یادش گرامی.


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();
نظرات خوانندگان :

نا شناس 9 ارديبهشت 1391
روحش قرین رحمت واسعه الهی.....انشاالله

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.101 seconds.